دلم قرص شد از بابت مطلب قبل؛ چون:
صحنه اول؛ خیابونها همه خلــــــوت!
صحنه دوم؛ جل الخالق: یه سری از رفقا با وجود اینکه شب امتحان بود {کاش یه امتحان، دوتا دوتا} نشسته بودن فوتبال دیده بودند!
صحنه سوم؛ اومدم دیدم رفقا نمازشون رو نخوندند و نشستن پای فوتبال...
الحق که فوتبال همگی قبول باشه...
صحنه آخر؛ ولی من یه حس آرامش رو با دوست عزیزم حجتالاسلام سیدعلیاصغر علوی تجربه کردم.
الحمدلله علی کل حال...
والحمد لله علی کل شیء...